ایلیا آل خمیس

ایلیا آل خمیس

آثار منتشر شده و ترجمه های ادبی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجموعه شعر» ثبت شده است

لابلای مجسمه هایم منم

لابلای مجسمه هایم منم

خیره به پیکره هایی با چشمان از حدقه درآمده

به دهان های کج و چهره های جذامی شان

خیره به دستانی به حجم انسان بزرگ،بی مخاطب

که بی شباهت به من نیست

جز درد چه دیده ام من

جز پریشانی و آوار

جز بند و افسار

جز ایام کسالت بار

پیرزنی خمیده رو به آسمان

مردی خسته با چشمانی کور

و ازدحام پیکره های کوچک و بزرگ در سکوت

جز شب چه دیده ام من

جز فاصله چه بوسیده ام من

چون آینه در برابر هم خیره به همیم در کوچه ی مرده گان

بی انتظار رهگذری

بی انتظار مخاطبی

آنها آینه ی من و من آینه ی خیابان

لابلای مجسمه هایم منم چون مجسمه ای..

 

دن کیشوت (ایلیاآل خمیس)

 

 

 

دن کیشوت

 

زیبا

ابرهای خاکستری

آسیاب های بادی

من دن کیشوت ام

همیشه شکست خورده در برابر چشمانت

زیبا

غزلی باش برای گنجشک های مرده

مرثیه نه

چشمانت در همه ی پروازها

در تمامی سفرها همراه من بوده اند

در تمامی ایستگاه ها،تمامی ریل ها را دیده ای

از تو فرار می کردم اما

در چمدان خیال من جز تو کسی نبود

زیبا!

از این همه راه خسته شده ام

از این همه شکست های بی جنگ

از این همه عشق های بی فرجام

از چمدان خیال من بیرون شو

که به دریا می رود

زیبا

ابرهای خاکستری مال تو

تمامی باران ها مال من

من دن کیشوت ام...


 

از مجموعه گیسوانت را به من بده

راه خیال

 

جز چشمان تو

چه کسی خیال مرا می بیند

از کوچه ی پاییزی که می گذرم

باران های مرا جز چشمان تو

چه کسی به نظاره می نشیند

زیبا

راه خیال واقعیت دارد

قرار ما،سر کوچه ی پاییزی...

از مجموعه ی گیسوانت را به من بده(ایلیا آل خمیس)

نقوش پیراهنی آبی

 

برای من همیشه بن بستی ست

با دیواره های تا آسمان بلند و

دعایی گیر افتاده در ناودان خشک سرشاخه ی چنار پیر و

ابر بی سایه ی پف کرده از خواب طولانی نیمروز بی باران و

کابوس رویای مژه های بلند سیاهت

که بسته می شود

برای من همیشه از دیدارها بن بستی ست بی سایه و

پاییز زرد مه گرفته ی خاطراتی مبهم و

سایه ی غریب عابری بر نقوش پیراهنی آبی و

برو

برو

برو....