ساده لوح
می آویزم از برق گیسوانت اما وقتی
که شب است چشمانت
من در قعر دالان نگاهت گم می شوم
و غریو خنده ات لجنزار نگاهم را اما وقتی
در می نوردد و سوت زنان می گذرد از گنداب نگاهم
که هوا بارانی ست...