ایلیا آل خمیس

ایلیا آل خمیس

آثار منتشر شده و ترجمه های ادبی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایلیا آل خمیس» ثبت شده است

لابلای مجسمه هایم منم

لابلای مجسمه هایم منم

خیره به پیکره هایی با چشمان از حدقه درآمده

به دهان های کج و چهره های جذامی شان

خیره به دستانی به حجم انسان بزرگ،بی مخاطب

که بی شباهت به من نیست

جز درد چه دیده ام من

جز پریشانی و آوار

جز بند و افسار

جز ایام کسالت بار

پیرزنی خمیده رو به آسمان

مردی خسته با چشمانی کور

و ازدحام پیکره های کوچک و بزرگ در سکوت

جز شب چه دیده ام من

جز فاصله چه بوسیده ام من

چون آینه در برابر هم خیره به همیم در کوچه ی مرده گان

بی انتظار رهگذری

بی انتظار مخاطبی

آنها آینه ی من و من آینه ی خیابان

لابلای مجسمه هایم منم چون مجسمه ای..

 

شب در زیباترین لحظاتش

 

 

.....مثل فیلمی که هر روز از اول برگردانیمش.کنار ساحل اروند به هم می رسیدیم و درختان و فنس های پشت سرمان ، ما را از چشم ها مخفی می کرد و صذای ام کلثوم که از دور می آمد با ترانه هایی مثل: بین دوری ات و میلم به تو/ و بین نزدیکی ات و ترسم برای تو/...ای عشق من پریشانم....و از کافه ی دورتری باز صدایش که می آمد:..آیا عشق تا کنون مستانی چون ما دیده است/چه خیال ها که در سر نداشتیم/و در چه کوره راه های بارانی که قدم نزدیم....زیبایی های شب را زندگی می کردیم و ام کلثوم که می خواند: ای شیرین تر از رویاهایم/ای گرانبهاتر از روزهایم. و تنها یک روز به بازگشتش به بیروت مانده بود.چند ساعتی بیشتر نمانده بود که پرواز کند و قلبم را چون فرودگاهی متروک، تنها بگذارد..........

 

 

 

از متن کتاب "شب در زیباترین لحظاتش"

زید الشهید

برگردان ایلیا آل خمیس

نشر پوینده "تلفن:88453840

جنبش جهانی شعر

جنبش جهانی شعر در سال 2011 در شهر مدئین کلمبیا برای اهداف صلح جهانی و جهان بدون خشونت آغاز به کار کرد . از همان زمان به همت " ناهید کبیری" شاعر و داستان نویس ایرانی همزمان با 140 کشور دیگر در ایران برگزار شد. 6 اردیبهشت 98 همزمان با سراسر جهان شاعران و روشنفکران ایرانی در موسسه سکو گرد هم آمدند.جنبش جهانی شعرجنبش جهانی شعرجنبش جهانی شعر

فرشته ای می سازم

 

 

فرشته ای می سازم

 

به خود می گویم این روزها می گذرد

غم خود حالی ست

فواره های آب مرا به یاد چشمانت می اندازد

چشمانت زیبا وزلال

راننده ی تاکسی می گوید:نارمک؟

سوار می شوم و در ذهنم کوپید های کوچک مجسم می شوند

مدونا،فرشته ی مادر

غم خود حالیست

به خودم می گویم این روزها می گذرد

لباسهایم را که در بیاورم

فرشته ای می سازم

هر چند کوچک،هر چند با گل...


 

نزار قبانی(ترجمه ی ایلیا آل خمیس)

 

وقتی که عاشق می شوم

فانوسی می شوم

نوری کم جان

و شعر در دفترهایم بسان گل میموزا می روید

وقتی که عاشق می شوم

از لابلای انگشتانم آب فواره می کند

و بر زبانم درختان می رویند

گیاهان می رقصند

وقتی که عاشق می شوم

احساس می کنم پادشاه زمانم

زمین مال من است

آسمان مال من

و سوار بر اسبم وارد دروازه ی آفتاب می شوم

وقتی که عاشق می شوم

فانوسی می شوم،نوری کم جان

و شعر در دفترهایم بسان باغ های گل میموزا می روید

وقتی که عاشق می شوم

آب ها از سرانگشتانم فواره می کنند

 بر زبانم گیاهان می رویند

و خارج از این زمان ، زمانم را می گذرانم...

 

 

 

 

نزار قبانی .ترجمه ایلیا آل خمیس

زنی استثنایی چون تو

نیازمند حواسی استثنایی ست

و شوقی استثنایی

و اشک هایی استثنایی

و مذهبی دیگر

با تعالیمی دیگر

آسمانی و دوزخی دیگر

زنی استثنایی چون تو

نیازمند کتاب هایی ست که تنها برای او

نوشته شده باشند

غمی خاص برای او

و هزاران بار مردن

برای او...

 

 

دن کیشوت (ایلیاآل خمیس)

 

 

 

دن کیشوت

 

زیبا

ابرهای خاکستری

آسیاب های بادی

من دن کیشوت ام

همیشه شکست خورده در برابر چشمانت

زیبا

غزلی باش برای گنجشک های مرده

مرثیه نه

چشمانت در همه ی پروازها

در تمامی سفرها همراه من بوده اند

در تمامی ایستگاه ها،تمامی ریل ها را دیده ای

از تو فرار می کردم اما

در چمدان خیال من جز تو کسی نبود

زیبا!

از این همه راه خسته شده ام

از این همه شکست های بی جنگ

از این همه عشق های بی فرجام

از چمدان خیال من بیرون شو

که به دریا می رود

زیبا

ابرهای خاکستری مال تو

تمامی باران ها مال من

من دن کیشوت ام...


 

از مجموعه گیسوانت را به من بده

راه خیال

 

جز چشمان تو

چه کسی خیال مرا می بیند

از کوچه ی پاییزی که می گذرم

باران های مرا جز چشمان تو

چه کسی به نظاره می نشیند

زیبا

راه خیال واقعیت دارد

قرار ما،سر کوچه ی پاییزی...

از مجموعه ی گیسوانت را به من بده(ایلیا آل خمیس)

نقوش پیراهنی آبی

 

برای من همیشه بن بستی ست

با دیواره های تا آسمان بلند و

دعایی گیر افتاده در ناودان خشک سرشاخه ی چنار پیر و

ابر بی سایه ی پف کرده از خواب طولانی نیمروز بی باران و

کابوس رویای مژه های بلند سیاهت

که بسته می شود

برای من همیشه از دیدارها بن بستی ست بی سایه و

پاییز زرد مه گرفته ی خاطراتی مبهم و

سایه ی غریب عابری بر نقوش پیراهنی آبی و

برو

برو

برو....